خودت بیا بخون دیگه
هر وقت می ریم خونه این سه تا فسقلی اسیرمون می کنن اینقدر شادی می کنن که ادم بهشون شک می کنه والله یه بار رفتیم خونه قبلی محمد رضا اون روز اینقدر از ما کار کشید که نگو چه کیفی هم می کرد بگذریم....................... به فرمان ایشون اتاقشونو تمیز کردیم داشت حال می کرد براش میوه پوست کندم خورد و کیف کرد پسرجون کم بخور اینقدر تو اتاق باهم بازی کردیم کل خونه رو بهم ریخته کرد یه کار عجیبی از مامانم خواست اونم این بودکه با مامانم بازی کنه و پشت مامانم سوار شه مامانم هم قبول کرد گفت چون بچه ست ببین تو رو خدا چه کیفی داره می کنه اخه تو خجالت نمی کشی فردا بزرگ شدی چه جوری از مامان بزرگ عذرخوا...