محدثه و محمدرضا و کوثرمحدثه و محمدرضا و کوثر، تا این لحظه: 21 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

عزیزای قلبم

حتما بخونید

سلام گلای من ببخشید چند وقته نتونستم وبلاگ رو به روزش کنم می خوام یه داستانی بگم براتون ولی این بار داستان کوثره یه روزی روزگاری کوثر که خیلی کوچولو بود بردم تو اتاق خوابوندمش هوا هم خیلی سرد بود   بهش زیاد لباس پوشوندم تا سرما نخوره تا اینکه متوجه شدم کوثر جان تب کرده و همش گریه می کرد بردنش بیمارستان و بستریش کردن خیلی گریه می کرد ببینید چقدر مظلومان خوابیده تو این مدتی که تو بیمارستان بود کلی دلمون براش تنگ شد اینجا خیلی عصبانی بود و حوصله کسی رو نداشت با بچه ها نقشه کشیدیم که خوشحالش کنیم تصمیم گرفتیم کادو بخریم و یهویی بریم بیمارستان رفت...
8 شهريور 1391

مامان بازی کوثر

سلام بچه هاجون خوبین امروز میخوام از مامان بازی کوثر بلا براتون بگم تا آخر بخونین کوثر خانم داره اماده میشه نماز بخونه کوثر: دخترم میخوام برم نماز بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــونم مزاحمم نشیهاااااااااااااااااااااااا آفرین دختـــــــــرم دختـــــــــــــــــــــــــر نازم الهی مامان فدات شه به حرفای خالت خوب گوش کن باشه؟ اون گوشیمم بزار پایین کمتر ازم عکس بگیر به بابات میگمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا حقته باهات دعوا کنم دخترم خوب گوشی رو خاموش کن داغونش کردیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ولی ...
6 خرداد 1391

علاقه کوثر

سلام گلای من خوبین؟ الحمدالله************ میخوام امروز درباره یکی از کارای کوثر که همه رو کلافه می کرد براتون بگم که الان کمتر شده ولی بازم....... کوثر خانم علاقه عجیبی به تلفن و موبایل داره نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟ اینجا کوثر داره یه نقشه میکشه برای تلفن نگفتمممممممممممممممممممم !!!! حالام فکر کنم داره با مامان بزرگش حرف میزنه اینجا رو نگا کنین مثل اینکه داره نقشه میکشه گوشی رو داغونش کنه بابا ازش بگیرین . . . . . .   به گوشی خونشون رحم نکرده اومده خونه مامان بزرگش وااااااااااااااااااااااااااااای بزارگوشی رو دخترک شیطون دید...
22 ارديبهشت 1391

خطرناک ترین کار کوثر

سلام بچه ها جونم خوبین؟؟؟؟؟ میخوام یه داستان از کوثر براتون تعریف کنم کوثر تقریبا یه ساله بود که یه اتفاق بدی براش افتاد زمستون بود ماهم بخاری هامون رو روشن کرده بودیم یهویی دیدیم کوثر خانم گریه کرد بدجورم گریه می کرد رفتیم دیدیم که طفلی خواسته از جاش بلند شه تکیه داده به بخاری دستش بدجور سوخته بود حالام میخوام عکسشو بزارم. خیلی ناراحت کننده است آدم دلش براش میسوخت... خیلی درد داشت همش گریه می کرد بچه ها تورو خدا مواظب خودتون باشید اگه شما چیزی تون بشه منم ناراحت میشم خیلی دوستتون دارمممممممممممممممممممممممممممممممم   ...
18 ارديبهشت 1391

زمان تولد کوثر جون خانم

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود یه روزی خدا به یه خونواده ای یه بچه ای میده که اسمش کوثر بوده این دخمل کوچولو تاریخ1387/10/16 تو بیمارستان بدنیا میاد ای جانم میبینید چقد قشنگه شروع میکنه به غذا خوردن همراه شیرش مادر ما خیلی دوسش داریم   ...
17 ارديبهشت 1391
1