محدثه و محمدرضا و کوثرمحدثه و محمدرضا و کوثر، تا این لحظه: 21 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

عزیزای قلبم

تولد محمد رضا

سلام بچه ها جونم این خوشتیپ رو میبینید فردا تولدشه 5 سالش تموم میشه میره تو 6 سال ولی اول من میخوام براش تو وبلاگش تولد بگیرم پس این نقطه هارو برین پایین . . . . . . . . . . . .     تولدت مباااااااااااااااااااااااااااااارک محمد رضا جون خاله جون یادت نره این کلاه رو بزار سرت خاله فدات شه داری 6 ساله میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینم شمع تولدت بعدا برا کیکم میارم محمد رضا جون واست مهمون دعوت کردم از وبلاگای دیگه الان صداشون میکنم بچه هااااااااااااااا...
18 ارديبهشت 1391

خطرناک ترین کار کوثر

سلام بچه ها جونم خوبین؟؟؟؟؟ میخوام یه داستان از کوثر براتون تعریف کنم کوثر تقریبا یه ساله بود که یه اتفاق بدی براش افتاد زمستون بود ماهم بخاری هامون رو روشن کرده بودیم یهویی دیدیم کوثر خانم گریه کرد بدجورم گریه می کرد رفتیم دیدیم که طفلی خواسته از جاش بلند شه تکیه داده به بخاری دستش بدجور سوخته بود حالام میخوام عکسشو بزارم. خیلی ناراحت کننده است آدم دلش براش میسوخت... خیلی درد داشت همش گریه می کرد بچه ها تورو خدا مواظب خودتون باشید اگه شما چیزی تون بشه منم ناراحت میشم خیلی دوستتون دارمممممممممممممممممممممممممممممممم   ...
18 ارديبهشت 1391

محدثه به مشهد میرود

سلام نی نی ها میخوام امروز درباره یکی از مسافرتای محدثه براتون بگم یه روز روزگاری محدثه همراه مامان وباباش میره مشهد مثل اینکه خیلی بهش خوش گذشته بود با هواپیما هم که رفتن بیشتر خوش گذش. حالا میخوام چند تا عکس بزارم میبینید تورو خدا کجا عکس گرفته ای بلااااااااااا حتما دلت خوراکی میخواداااااااااااااااااااا محدثه راستشو بگووووووووووووووووو   جون من میبینید هرچی عکس داره تو شهربازیه     جون من ژستو کیف میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     توروخدا میبینید چه حالی میکنه سوار فیل بدبخت شده پاشووووووووووووووو دخت...
18 ارديبهشت 1391

محمدرضا نگو بلا بگو

بچه ها این آقا کوچولوی ما  تاریخ 86/2/19 روز چهارشنبه تو بیمارستان بدنیا اومده بچه که  بود خیلی ساکت بود همه میگفتن بچم چقد معصومه ولی حالا ماشاا... ش بشه دیوار راست رو بالا   نی نی بود خیلی ناز بود بابا عشق ماشین داره اسم همه ماشینارو میدونه حالام رفته بالا ماشین حاجی داییش من خییییییییییییییللللییییییییییییییییییییی دوسش داااااااااارم ...
17 ارديبهشت 1391

حموم کردن کوثر

بچه هاجون میخوام یه داستان بگم از کوثر یه روز خواستیم کوثر رو ببریم حموم   اولش یه کم تو آب بازی کرد بعدش کشت مارو اینقد که گریه کرد بعدشم مثل ماه شدددددددددددددددد یه کوچولو اذیتمون کرد ولی اخرش بوی گل میداد راستی می دونید کوثر بهم  چی میگه ؟؟؟؟ میگه خاله جون من همه بچه های دنیا رو دوست دارم.....................................   ...
17 ارديبهشت 1391

زمان تولد کوثر جون خانم

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود یه روزی خدا به یه خونواده ای یه بچه ای میده که اسمش کوثر بوده این دخمل کوچولو تاریخ1387/10/16 تو بیمارستان بدنیا میاد ای جانم میبینید چقد قشنگه شروع میکنه به غذا خوردن همراه شیرش مادر ما خیلی دوسش داریم   ...
17 ارديبهشت 1391